کد مطلب:317102 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:286

خلاصه ای از علل پیدایش واقعه ی کربلا
عثمان در دوران خلافت خویش اشتباهات و خطاهای زیاد و جبران ناپذیری مرتكب گردید كه اثرات نامطلوب آن در صفحات تاریخ ثبت و ضبط می باشد ولی موضوعی كه بیش از همه در سرنوشت و سیر واقعی اسلام مؤثر واقع گردید و خسران عجیبی به بار آورد تأییدی بود كه از معاویه و حكومت وی در شام به عمل آورد و خدا داناست همین امر كه در بدو امر شاید كوچك و جزئی و غیر مهم به نظر می رسید چه تفرقه ها چه كشمكشها چه دسته بندیها و چه انشعاباتی و چه خونریزیهائی به بار آورد كه قلم از ذكر آن و نتایج شوم آن عاجز می باشد و اگر بگوئیم شهادت مولای متقیان مسموم شدن حضرت امام حسن (ع) و همچنین بوجود آمدن واقعه كربلا در اثر



[ صفحه 90]



همین امر به ظاهر جزئی و ساده صورت عمل پذیرفته نه تنها سخنی گزاف نگفته ایم بلكه حقیقت انكارناپذیری را متذكر شده ایم. اگر تأییدات بیجای عثمان از حكومت شام صورت نمی گرفت و دست معاویه برای اعمال قدرت و استحكام پایه های حكومت باز گذارده نمی شد چه موقع جنگهای علی (ع) و معاویه عملی می شد و كجا حضرت امام حسن مصالحه با معاویه را از نظر رعایت اسلام قبول می فرمود و كی معاویه آن قدر جرأت پیدا می كرد تا فرزند ناشایست خود یعنی یزید را به عنوان خلیفه برگزیند و در نتیجه خونهای مقدسی از خاندان رسالت، صحرای كربلا را گلگون سازد!؟

در زمان خلافت ابوبكر و عمر كه خود را مقید به انجام احكام دینی می دانستند افراد و اشخاصی مانند ابوسفیان و معاویه اجازه اظهار وجود پیدا نمی كردند ولی خلافت عثمان (با آن ترتیبی كه همه آگاهیم كه چگونه به وی تفویض گردید) میدان فعالیت را برای آنها باز كرد زیرا عثمان علاوه بر آنكه از آنها بود اصولا فرد مقتدری به شمار نمی رفت و تحت تأثیر اقربا و خویشان خود قرار می گرفت.



[ صفحه 91]



برای آن كه به خوبی آگاه شویم كه خلافت عثمان تا چه حد و تا چه اندازه برای ابوسفیان و معاویه باعث خوشنودی گردید به یك نكته تاریخی اشاره می كنیم:...

البته همه كم و بیش از مخالفتهای سرسخت و پی گیر ابوسفیان با پیامبر گرامی آگاهی دارند و می دانند حتی اسلام آوردن وی در روز فتح مكه بیش از ظاهر امر چیزی دیگری نبود و واقعیت نداشت. در جنگ احد كه بین كفار و مسلمین واقع گردید ابوسفیان در لشگر كفار فعالیت می كرد. در این غزوه كه از غزوات معروف اسلام است حضرت حمزه عم پیغمبر اكرم به شهادت رسید و ابوسفیان و لشگریان از این امر بسی خوشنود گردیدند ولی زن ابوسفیان یعنی هند كه كینه عجیبی به مسلمین داشت چون به این امر یعنی فقط كشته شدن حضرت حمزه دلش راضی نبود به هر ترتیبی بود بر جنازه حمزه دست یافت، شكم او را شكافت و جگر او را بیرون آورد و برای خوردن در دهان گذارد كه البته به جویدن آن موفق نگردید كه در اثر این عمل شنیع و تنفرآور بعدها به هند جگرخوار معروف گشت. از این جریان درمی یابید كه تا چه حد



[ صفحه 92]



ابوسفیان و خانواده وی در مخالفت با خاندان رسالت پابرجا بوده و همواره در این فكر بودند كه از نظر خود حكومت و فرمانروائی را از خانواده وحی خارج كنند. نكته تاریخی كه به آن اشاره می شد در اینجاست... وقتی عثمان به خلافت رسید ابوسفیان كه او را از خود می دانست شتابان به نحوی كه از كینه باطنی و شدید وی حكایت می كرد به سر قبر حمزه رفت و در حالی كه با پای، بر آن می كوبید فریاد برآورد

«هان، ای حمزه برخیز و سر از خاك بردار، آن حكومت كه بر سر آن با ما جنگ می كردی با خلافت عثمان مجددا به ما برگشت و بدست ما افتاد...»

حال شما ای خواننده عزیز با توجه به مطالب فوق كه یك واقعه ی تاریخی و حقیقی است می توانید درك كنید كه امویان یعنی ابوسفیان و معاویه تا چه حد با خلافت عثمان خود را در انجام هدفهای باطنی كه در واقع در دست گرفتن خلافت و حكومت بود. موفق و مؤید مشاهده می كردند.

كشته شدن عثمان كه از سهل انگاری و ارجاع مشاغل حساس به افراد نالایق سرچشمه می گرفت و همچنین خلافت حضرت امیر (ع) وضع كار را برای معاویه دگرگون ساخت.



[ صفحه 93]



مولای متقیان كسی نبود كه اجازه دهد فرد متجاوز و ریاكاری چون معاویه بر مسلمانان به عنوان نماینده خلیفه حكومت نماید و به همین جهت به عزل او فرمان داد و در نتیجه كشمكشهای زیاد و جنگهای متعددی به وقوع پیوست.

با شهادت حضرت امیر، تنها سدی كه فرا راه معاویه قرار داشت حضرت امام حسن (ع) یعنی دومین امام بزرگوار و عزیز ما بود كه معاویه برای شكستن این سد به هر طریقی متوسل گردید. جنگهای زیادی بین طرفین صورت گرفت و سرانجام كار با شرائطی خاص به مصالحه كشیده شد. بعد از این مصالحه، معاویه با آنكه توانست قدرت و نفوذ خود را گسترش بدهد معذالك وجود حضرت امام حسن را برای خود خطرناك تشخیص داد و سرانجام به طوری كه در تواریخ مسطور داشت در اثر تحریك و دسیسه بازی، آن حضرت را مسموم و شهید نمود.

از این تاریخ به بعد معاویه خود را فعال ما یشاء تصور كرد و شروع به یك سلسله كارهای ننگین و نفرت آوری نمود كه غالبا از طرف كسان نزدیك خود، مورد انتقاد قرار گرفت



[ صفحه 94]



كه در سرلوحه آن اعمال شرم آور، بدو ناسزا گفتن به حضرت علی علیه السلام و خانواده گرامی آن حضرت بود.

بسیاری از رجال و سرشناسان آن زمان او را از این كار منع كرده و وی را از این عمل ناشایست نهی می نمودند ولی در قبال این تذكرات شدت عمل زیادتری به خرج می داد به دوستان مولا وعده مقام و جاه می داد تا علی را دشنام گویند و یا آنها را مورد تطمیع قرار می داد تا داماد پیامبر اكرم را به بدی یاد كنند و اگر با این دو كار راضی نمی شدند آنها را تحت شكنجه قرار می داد. ولی تمام این اعمال نتوانست كمترین تغییری در عقیده محبان و دوستان واقعی حضرت امیر ایجاد كند و بسیاری از آنها در این راه دچار خطرات جانی و مالی گردیدند ولی به دوستی مولا چون كوه استوار و پابرجا باقی ماندند.

راجع به مخالفت رجال صدر اسلام با معاویه در مورد حضرت علی زیاد خوانده و شنیده اید ولی در مورد افراد عادی كه جزو طبقات پائین بودند كمتر ملاحظه نموده اید. مخالفت افراد معروف و مشهور و سرشناس به علت قدرت و نفوذی كه



[ صفحه 95]



دارا بودند به اندازه مخالفت افراد عادی با دستگاه معاویه عجیب به نظر نمی رسد زیرا واقعا زهره شیر می خواهد كه فی المثل چوپانی - زن ریسمان بافی به حمایت از علی (ع) علنا با معاویه به مناقشه بپردازد.

یكی از سالهائی كه معاویه به عنوان حج عازم مكه گردید استفسار نمود كه آیا علی در این نواحی دارای طرفدارانی هست؟ در جوابش اظهار شد بسیاری از مردم به داماد خاتم النبیین معتقد بوده و ارادت می ورزند ولی زنی به نام «دارمیه» بیشتر و زیادتر حرارت به خرج می دهد.

معاویه كه از این امر دچار تعجب شده بود دستور داد او را به حضورش بیاورند. زن كه دوشیدن شیر از گوسفند پیشه اش بود بدون آن كه بیم و هراس به خود راه بدهد نزد معاویه حاضر گردید. معاویه برای آن كه او را كاملا دچار وحشت ساخته باشد در حالی كه خود را خشمگین و غضبناك نشان می داد گفت: می دانی تو را چرا احضار كرده ام؟

دارمیه جواب داد اگر خلیفه بگوید آگاه خواهم شد

معاویه گفت: برای آن تو را خواسته ام تا بپرسم به چه



[ صفحه 96]



علت علی را دوست داری و به او ارادت می ورزی و در نتیجه به من به چشم خصومت نگاه می كنی؟...

پس از این سؤال چشمهای تمام حضار متوجه دهان زن شده تا ببینند چه جواب می دهد و آیا جرئت می كند باز از علی (ع) به نیكی یاد نماید.

زن اظهار داشت: آیا در گرفتن جواب از من مصر هستید و آیا نمی شوید در این مقوله صحبتی نگردد؟

معاویه جواب داد: فكر می كنی پس من تو را بی خودی اینجا آورده ام... باید بلافاصله جواب سئوال را بدهی.

دارمیه پاسخ داد: ای معاویه حال كه مرا مجبور به اعلام نظریه ام می كنی باید بگویم علی را از آن جهت از جان و دل دوست دارم كه به همه افراد مسلمان به یك چشم نگاه می كرد و هیچگاه تبعیض بین مردم را روا نداشت. علی مستمندان را دوست داشت و احكام خدا و قرآن را كاملا اجرا می كرد از بیت المال به نفع شخص خود و خانواده، استفاده نمی نمود. ولی تو را ای معاویه از آن روی دشمن می دانم كه با كسی كه از هر جهت از تو اولاتر و والاتر بود بر سر



[ صفحه 97]



خلافت به جنگ پرداختی و در نتیجه باعث خون ریزی زیادی گردیدی و بین مسلمین نفاق و دوئیت ایجاد كردی و در كارها نفع خویش و خانواده خویش و اطرافیان خویش را در نظر داری نه صلاح مسلمین را.

معاویه چون این صراحت لهجه را دید سخت ناراحت گردید و چون نمی توانست در قبال گفته های حقیقی وی اظهاری بنماید ناچار دارمیه را به تمسخر گرفت و گفت برای همین حرفهاست كه شكم تو آن اندازه بزرگ است (دارمیه زنی چاق و شكمی بزرگ داشت)

دارمیه كه از بزرگی شكم هند، زن ابوسفیان و مادر معاویه آگاهی داشت بلافاصله گفت: مردم عربستان همه از نظر بزرگی شكم به هنده كه مادر توست مثل می زنند نه به من...

معاویه كه دید ادامه این بحث دارد به جاهای باریك می كشد لذا فورا مجرای سخن را تغییر داد و پرسید ای دارمیه آیا شخصا علی را دیده بودی؟ دارمیه جواب داد: آری به خدا سوگند به فیض ملاقات او نائل آمده ام.



[ صفحه 98]



معاویه مجددا پرسید: خلافت او را چگونه دیدی؟

زن پاسخ داد: او هیچ وقت به خلافت بر مسلمین مغرور نگردید و جاه و مقام و زر و زیور دنیا او را فریفته نساخت. به خدا سوگند با بیان خویش زنگ دل ما را بزد و دو حالتی روحانی به ما می بخشید.

معاویه گفت: ای دارمیه راست گفتی علی چنین بود حال اگر از من چیزی می خواهی بگو: چون تصمیم دارم حاجت تو را برآورده سازم. دارمیه كه زنی زیرك و باهوش بود و می دانست كه معاویه باطنا قصد تطمیع او را دارد جواب داد ای معاویه من از تو صد شتر سرخ موی كه ساربان هم داشته باشد می خواهم...

معاویه كه منظور خود را كه تطمیع زن بود انجام یافته تلقی می كرد فرمان داد فورا حاجت و خواسته او را اجابت نمایند و شتران را به او بدهند. دارمیه در حالی كه تبسمی بر لب داشت گفت ای معاویه این شترها را من به یك شرط می پذیرم.

معاویه پرسید شرط تو چیست ای دارمیه؟



[ صفحه 99]



زن جواب داد: به این شرط شترها را قبول می كنم كه تو تصور آن را به خاطر نگذرانی كه در اثر این بخشش ارادتم به مولای متقیان كاهش یابد و یا تزلزلی در آن ایجاد گردد. خیر... بلكه این امر، محبت مرا به علی دو چندان كرد...

معاویه در حالی كه دچار تعجب شده بود گفت من به تو بخشش می كنم و حاجت تو را برآورده می سازم آن وقت علاقه ات به علی زیادتر می گردد.؟ دارمیه گفت: ای خلیفه تو خود انصاف بده اگر من جزو طرفداران تو بودم... آیا مرا احضار می كردی. مسلما... نه، ولی چون محبت علی را در دل داشتم تو برای چگونگی امر، مرا احضار كردی و در اثر گفت و شنود و مذاكره فیما بین به دریافت صد شتر نائل گردیدم... پس این هم در نتیجه محبت به خاندان رسالت و مولای متقیان بود. پس باید بیش از پیش به آن وجود عزیز ارادت ورزم.

معاویه كه از این حاضر جوابی دارمیه خنده اش گرفته بود گفت ای زن اگر سؤالی از تو بنمایم از روی حقیقت پاسخ می دهی؟.



[ صفحه 100]



دارمیه گفت: مطمئن باشید كه جواب من از روی واقعیت خواهد بود.

معاویه گفت: بگو بدانم اگر چنین خواهشی یعنی تقاضای صد شتر را از علی در زمان حیاتش می كردی آیا به تو می داد؟

دارمیه پاسخ داد: ابدا... علی چنین كاری نمی كرد. می دانی چرا...؟ برای این كه آن حضرت هیچگاه اسراف و تبذیر نمی نمود و صد شتر كه سهل است او حتی به اندازه تار موئی از بیت المال مسلمین به كسی نمی بخشید و در مال مسلمین بیهوده دخل و تصرف نمی كرد. كار علی برخلاف رویه تو روی حساب و كتاب بود نه روی امیال شخصی...،

معاویه در حالی كه از شجاعت و فصاحت آن زن دچار حیرت شده بود عزم رفتن نمود و در حالی كه از دارمیه دور می گردید به اطرافیان خود گفت زن عجیبی است... نظیر او را كمتر دیده ام.

یكی از شرایط صلح بین امام حسن (ع) و معاویه این بود كه معاویه



[ صفحه 101]



پس از خود، انتخاب خلیفه را به شورای مسلمین واگذار نماید ولی معاویه پس از مسموم شدن دومین امام بزرگوار ما، آن را نادیده انگاشت و برای ولیعهدی یزید به عنوان جانشین خود با كمك اطرافیان شروع به فعالیت كرد.

البته در بدو امر، می بایستی افكار مردم را برای چنین موضوعی آماده نمایند زیرا جامعه مسلمان آن روز نمی توانست حكومت فردی چون یزید را كه به انواع فسق و فجور آلوده بود بر خود تحمل نماید. معاویه برای این امر تبلیغات مخفیانه و زیركانه را شروع كرد و جهت آن كه این موضوع در یك مجمع عمومی مطرح گردد و مردم تصور نمایند كه پیدایش این نظریه جنبه افكار عمومی دارد و اصولا فكر جانشینی یزید را موضوعی عنوان شده از جانب مردم بدانند با تمهید و مقدمه چینی در یك جلسه كه مردم ولایات در آن گرد آمده بودند و معاویه و یزید نیز حضور داشتند موضوعات مختلفی را مطرح كردند و در ضمن آن، بحث را به معاویه و چگونگی جهان اسلام بعد از وی كشانیدند در بین این مكالمات فردی به نام یزید بن مقفع



[ صفحه 102]



از جای برخاست و فریاد برآورد: بر سر چه موضوعات حل شده صحبت می نمائید و در حالی كه اشاره به معاویه می نمود گفت این خلیفه و امیرالمؤمنین است و اگر معاویه زندگی را بدرود گفت امیرالمؤمنین این خواهد بود (و اشاره به یزید كرد)... و هر كس با این گفته ها مخالفت نماید سر و كارش با این می باشد و با ادای این جمله، شمشیر خود را به حاضرین نشان داد...

معاویه فریاد كرد: ابن مقفع بنشین تو واقعا خطیب و ناطق بی نظیری هستی...

و با این ترتیب برای اولین بار به شرح فوق الذكر ولیعهدی یزید در یك مجمع عمومی مطرح گردید و از فردای آن روز صحبتها و مذاكرات این جلسه با آب و تاب زیادتر و با شاخ و برگهای بیشتر به وسیله عمال و حكام معاویه در شهرها و محلات بازگو گردید و بلافاصله گرفتن بیعت برای یزید آغاز شد. اول در شام این امر صورت عمل به خود گرفت و سپس در شهرهای دیگر این كار ادامه یافت. هر جا می شد با وعده مقام و پست و هر جا اقتضا می كرد با تهدید



[ صفحه 103]



و جبر و زور از مردم بیعت می گرفتند. البته عده ای نیز كه از مكنونات قلبی و نیات شوم معاویه و عدم صلاحیت یزید آگاه بودند و اصولا آن را مغایر و خلاف مواد صلح نامه حضرت امام حسن (ع) می دانستند مخالفت خود را آغاز كردند كه در پیشاپیش آنها خاندان رسالت و تعدادی از صحابه بودند كه در رأس آنها نیز حضرت امام حسین (ع) وجود داشت و به شدت با این امر مخالفت كردند و با تمام فشارهائی كه به كار رفت بر این امر صحه نگذاردند.

معاویه چون زیرك و با سیاست بود دریافت كه اگر در مورد بیعت با یزید بیش از این امام حسین (ع) را در فشار بگذارد دچار عكس العمل شدیدی می شود كه تمام رشته او پاره خواهد گردید لذا درباره آن وجود عزیز و خانواده رسالت راه مسالمت و مماشات پیش گرفت و تا هنگامی كه زنده بود در این باره اقدامی به عمل نیاورد.

در سال 60 هجری بالاخره عمر معاویه به سر رسید و در آخرین لحظات زندگی برنامه كار حكومت فرزندش یزید



[ صفحه 104]



را كه با آن همه فعالیت و دسیسه و صرف پول برای او پی ریزی نموده بود تعیین كرد و ضمن آن به وی یادآور گردید كه در دوران حكومت خود از چهار نفر ملاحظه نما و به غیر از آنها از كسی بیمی به دل راه مده و ایشان عبارتند از حسین بن علی - عبدالله بن عمر - عبدالله بن زبیر و عبدالرحمن بن ابی بكر. اما عبدالله بن عمر كه همواره مشغول عبادت است چون متوجه شود كه همه با تو بیعت نموده اند او نیز بیعت را گردن خواهد نهاد. عبدالله بن ابی بكر به زندگی مرفه علاقه وافری دارد و هر چه سایر صحابه انجام دهند او نیز از رویه آنها پیروی خواهد كرد. لیكن عبدالله بن زبیر چون مردی مكار و مانند روباه می باشد سخت مواظب او باش زیرا از هر فرصتی كه به دست آورد به ضد تو و بر علیه تو استفاده خواهد كرد. اما در خصوص امام حسین تصور نمی كنم به خلافت تو تن در دهد و اگر كار تو با او به جنگ انجامید و احیانا بر او چیره شدی از او درگذر و او را آزاد بگذار.



[ صفحه 105]